سفرۀ سینمایی کُره جنوبی

محمدعلی حیات‌ابدی
محمدعلی حیات‌ابدی
سفرۀ سینمایی کُره جنوبی

معرفی چهار فیلم «انگل»، «خلافکار، پلیس، اهریمن»، «مهتاب زمستانی» و «کارتر»

در شماره‌های پیشین این مجموعه نوشتار به سینمای کُره جنوبی و اهمیت آن در ارتقا جایگاه جهانی این کشور پیشرفته آسیایی پرداخته بودیم، بی‌تردید در دنیای امروز این کشور توانسته است با برنامه‌ریزی صحیح متولیان و سیاستمداران در دوره‌ای کمتر از پنجاه سال خود را از رده ممالک فقیر و کم برخوردار جهان با شتابی فزاینده به رأس قدرت‌های اقتصادی جهان برساند، جالب‌توجه اینکه این اوج گرفتن مستمر در دستور کار دولتمردان کُره‌ای به‌صورت متوازن و هماهنگ در تمامی زمینه‌ها مدنظر بوده است، جدا از جهش‌های عظیم اقتصادی در جنبه‌های فرهنگی و هنری نیز می‌توان این پیشتازی جهانی را مشاهده نمود، در این رابطه ساخت سریال‌ها و فیلم‌های متعدد با معیارهای بین‌المللی و همچنین انجام تبلیغات هدفمند برای معرفی گروه‌های موسیقی کُره‌ای نقش اساسی در زمینه آشنایی سایر ملل با فرهنگ، سنت، آداب غذایی و جاذبه‌های توریستی این کشور را ایجاد نموده است. این روزها شاهد رسوخ فرهنگ این کشور در بین جمع کثیری از نوجوانان خانواده‌ها ایرانی هستیم، حضور انبوه شمایل‌ها و تصاویر چهره‌های هنری کُره‌ای بر پشت جلد دفترها و کیف‌های بچه‌های مدرسه‌ای نشانه‌ای بارز از این نفوذ فرهنگی است که مثل همیشه از سوی مسئولین مربوطه به چشم بی‌تفاوتی و بی‌اهمیتی به آن نگریسته شده است، بررسی این روند محبوبیت پنهان و پیدای این چهره‌ها می‌تواند ما را به دلایل ناکامی صورت گرفته در تبلیغات عریض و طویل و پرهزینه متولیان امور در زمینه شمایل سازی و الگوسازی قهرمانان وطنی برای نسل امروز رهنمون سازد هرچند که می‌دانیم باز هم در بر همان پاشنه قبل خواهد چرخید و تصمیمات اشتباه فرهنگی تنها با نامی جدید از سوی مسئولین نو انتصاب دوباره تکرار خواهند شد.

پذیرش این نکته که جامعه و مخاطبان فرهنگی دارای نیازهای متفاوت بوده و نمی‌توان نسخه واحدی برای جذب تمامی مشتریان کالاهای فرهنگی در نظر گرفت را به‌خوبی می‌توان در تفکر پشت پرده مجریان صنعت فیلم و سریال سازی کُره جنوبی مشاهده نمود، با تصور اینکه صنعت یادشده در حکم یک غذاخوری می‌باشد که مشتریان متفاوتی برای ارضا نمودن ذائقه و اشتهای متفاوت خود در آنجا حضور می‌یابند می‌توانیم این گوناگونی محصولات را در سینما و تلویزیون این کشور پیدا نماییم، در حالی که همچنان تا حدود زیادی پرده‌دری‌های اخلاقی سینمای غرب و مفاهیم جنسی رایج به محصولات فرهنگی این کشور رسوخ ننموده می‌توانیم جدا از خشونت افراطی و تا حد زیادی غیرعادی برخی فیلم‌ها و سریال‌ها در قیاس با واقعیت آرام جامعه آن کشور باز هم به دنبال آثار سرگرم‌کننده برای راضی نمودن سلیقه‌های متفاوت در فهرستی بلند از تولیدات سینما و تلویزیون کُره جنوبی باشیم. در این نوشتار به معرفی چهار فیلم نسبتاً جدید این کشور می‌پردازیم که هریک در ژانر و سبک ساخت خود می‌تواند رضایت بخشی از جامعه علاقمند به فیلم و سینما را به خود جلب نماید با ذکر این نکته که ملاک انتخاب تنها امتیازات و نظرات منتقدان نبوده و برای طیف‌های مختلف با ذائقه‌هایی متفاوت پیشنهادات فوق صورت گرفته است.

«انگل / Parasite" محصول ۲۰۱۹

کارگردان: بونگ جون هو

فیلم‌نامه: بونگ جون هو

بازیگران: سونگ کانگ هو- لی سان کیون- چوی وو سیک- چو یئو جونگ

زمان: ۲ ساعت و ۱۲ دقیقه

خلاصه فیلم: خانواده فقیری متشکل از پدر، مادر و دو فرزند در سکونتگاه محقری در زیرزمین یکی از ساختمان‌های مناطق سطح پایین شهر زندگی می‌کنند، آن‌ها با خلاف‌کاری‌های جزئی خود منتظر فرصتی برای خلاص نمودن خویش از این دنیای بی امید هستند و بخت زمانی به آن‌ها رو می‌کند که بر حسب تصادف دختر خانواده با جعل مدرک تحصیلی راهی به درون خانه‌ای در بخش مرفه نشین شهر به‌عنوان معلم زیان انگلیسی تنها فرزند خانواده می‌یابد، آشنایی او با مادر ساده‌لوح شاگردش و جلب اعتماد وی منجر به نفوذ دادن برادرش به‌عنوان یک مشاور درمانی با هویت جعلی به این خانه شده و به‌تدریج با نقشه‌ای دقیق پدر و مادر نیز در قالب افرادی به‌ظاهر بیگانه با یکدیگر در قالب راننده و مستخدم پای به این خانه اعیانی می‌گذارند، آشنایی با این دنیای جدید و متفاوت آن‌ها را در موقعیتی همچون صاحبان خانه قرار می‌دهد و نقشه‌های بیشتری برای دخل و تصرف بیشتر در دارایی تازه کسب کرده می‌کشند غافل از اینکه در این خانه دنیای دیگری نیز دور از چشم ایشان وجود دارد که سرنوشت آن‌ها و کل خانواده را عوض خواهد نمود.

اثر تحسین شده کارگردان صاحب سبک سینمای کُره جنوبی «بونگ جون هو» در سال ۲۰۲۰ موفق به دریافت ۴ جایزه اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین فیلم‌نامه و بهترین فیلم خارجی شد، موفقیتی بی‌نظیر برای سینمای این کشور که تا چند سال قبل‌تر کاملاً دور از ذهن می‌نمود، فیلم داستانی پر از جزئیات را با وسواس زیاد برای بیننده به نمایش درمی‌آورد، تک‌تک صحنه‌ها بازگوکننده واقعیتی پیدا و پنهان از زندگی شخصیت‌ها بوده و بازی‌های استادانه هنرپیشگان نیز نقطه قوتی دیگر در ساختار روایت فیلم می‌باشد، شاخص‌ترین نکته این اثر جدا از پیچیدگی‌های جذاب و قابل‌درک قصه در ژانر فیلم می‌باشد که در هیچ رده‌بندی خاصی به تنهایی جای نمی‌گیرد، بخش اول اثر در فضایی درام می‌گذرد، در بخش دوم وارد فضایی اسرارآمیز و معمایی شده و در نقطه اوج داستان در بخش سوم با اثری جنایی روبرو خواهیم بود که در چند صحنه پایانی و در فضایی فانتزی به کلیت داستان خاتمه داده می‌شود و یا حداقل زمینه را برای تصور پایان آماده می‌سازد.

نقش پراهمیت گفتارهای رد و بدل شده مابین شخصیت‌های فیلم از دیگر عوامل برتری اثر می‌باشند، شاید مهم‌ترین کلام از سوی پدر خانواده خطاب به فرزندش پس از وقوع یک سیلاب و پناه بردن به همراه سایر آسیب دیدگان به یک سالن ورزشی به‌عنوان محل اسکان موقت گفته می‌شود: «میدونی چه نقشه‌ای هیچ‌وقت با شکست مواجه نمی‌شه؟ وقتی نقشه‌ای نیست، هیچ نقشه‌ای نیست. چون زندگی بدون نقشه هست. به اطرافت نگاه کن، هیچ کدوم از این آدم‌ها نقشه‌ای واسه بودن تو اینجا کشیده بودند؟ نه و الان ما اینجا هستیم و کنار اونا خوابیدیم. پس احتیاجی به یه نقشه نیست. بدون نقشه تو هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کنی. ما احتیاجی نداریم که واسه همه چی یه نقشه داشته باشیم، مهم نیست چه اتفاقی بعد از این رخ می‌ده، حتی اگه این کشور نابود بشه و بر باد بره هم مهم نیست.» این کلام شاید کلیدی باشد به درک تمامی دلایل ناکامی‌های ما در دنیای واقعی، باور کنیم که در بسیاری از اوقات دل سپردن به امواج زندگی و لذت بردن از بالا و رفتن‌های پی‌درپی به‌مراتب خوشایندتر از تلاشی بی‌فرجام برای تکرار بی‌پایان اشتباهات عاقلانه ماست.

فیلم در رده‌بندی سایت‌های معتبر امتیازات بسیار بالایی را هم‌زمان هم از سوی بینندگان و هم منتقدان سرشناس دریافت نموده است، بی‌تردید تماشای این اثر فاخر می‌تواند شما را با بخش سطح بالا و فرهیخته سینمای کُره آشنا نماید.

«خلافکار، پلیس، اهریمن / The Gangester,The Cop, The Devil" محصول ۲۰۱۹

کارگردان: وون تائه لی

فیلم‌نامه: وون تائه لی

بازیگران: ما دونگ سئوک-جئون بائه سو- مو یئول کیم

زمان: ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه

خلاصه فیلم: جانی بی‌رحمی به‌صورت تصادفی قربانیانی از هر سن و جنسی را در خیابان‌های سئول پایتخت کره زیر نظر گرفته و به طرزی وحشیانه به قتل می‌رساند، در گوشه‌ای دیگر از شهر پلیسی جوان پیگیر پیدا نمودن مدارکی برای وارد نمودن اتهام به یکی از مخوف‌ترین روسای گروه‌های گانگستری شهر و دستگیری اوست، امری که باذکاوت این خلافکار بزرگ همواره با شکست همراه می‌باشد، در این میانه حمله بی‌هدف و ناموفق جانی به رئیس خلافکار باعث سرشکستگی و پایین آمدن اعتبار وی در نزد هم‌کیشان خود شده و در نهایت چاره‌ای برای وی جز همکاری با پلیس برای مجازات نمودن این قاتل اهریمنی نمی‌گذارد...

فیلم اثری قابل احترام در ژانر جنایی و گانگستری می‌باشد، در بازگشت به حافظه سینمایی فیلم‌های شاخص و بزرگ متعددی را در این رابطه و به‌ویژه با محوریت همدلی خلافکار و پلیس می‌توان یافت که بی‌هیچ شکی اثر بزرگ کارگردان مشهور آمریکایی «مایکل مان» به نام «مخمصه /Heat"محصول ۱۹۹۵ با بازی دو فوق ستاره سینمای جهان یعنی «آل پاچینو» و «رابرت دنیرو» در رأس تمامی آن‌ها می‌باشد، در این فیلم کُره‌ای نیز کارگردان از استانداردهای رایج در زمینه معرفی شخصیت‌هایی قوی و با ضعف‌هایی ورای ظاهر مستحکم خود سود برده است، شخصیت کلیدی قصه گانگستری است که علیرغم خشونت و بی‌رحمی خود در مقابله با رقبا و حریفان، همچنان لایه‌هایی پنهان از معرفت و وفای به عهد را در وجودش به یادگار نگه داشته، اجرای این نقش مهم به بازیگر درشت‌اندام «مادونگ سئوک» سپرده شده که از هر جهت برازنده تیپ و قیافه وی می‌باشد و او را کاملاً در نقش خود پذیرفتنی نموده است، روایت داستان و نقاط اوج‌گیری قصه به‌راحتی تماشاگر را با فضای فیلم درگیر نموده و با پایانی راضی‌کننده خیال وی را از بابت فرجام قهرمانان داستان راضی می‌کند. شاید فقدان دیالوگ‌های هوشمندانه و برخی تصمیمات شخصیت‌های قصه که چندان منطق با عقل نیست را بتوان در زمره نقاط ضعف اثر دانست اما همچنان صحنه‌های پر از زدوخورد و روایت جذاب تلاش شخصیت‌ها برای رسیدن به اهدافشان قابل احترام بوده و می‌تواند ساعات قابل قبولی را برای پر نمودن اوقات فراغت شما فراهم نماید.

«مهتاب زمستانی / Moonlight Winter" محصول ۲۰۱۹

کارگردان: دائه هیونگ لیم

فیلم‌نامه: دائه هیونگ لیم

بازیگران: کیم هی آئه - یوکو ناکامورا- سو هیه کیم

خلاصه فیلم: مادری مطلقه به همراه دخترش زندگی آرام و بدون هیاهویی را در کنار یکدیگر سپری می‌کنند، تلاش‌های همسر سابق برای بازگرداندن وی به زندگی مشترک با پاسخی سرد و منفی از سوی زن همراه است، وصول نامه‌ای از شهر کوچکی در کشور ژاپن و بازگشایی آن توسط دختر، او را با بخش پنهان و پوشیده‌ای از گذشته مادرش آشنا می‌کند، وجود عشقی در سالیان دور که همچنان با همان سوزندگی و حرارت در دنیای امروز نیز وجود دارد، تلاش دختر برای متقاعد کردن مادرش برای سفر به سرزمین برفی آن سوی آب‌ها در جستجوی دوست گمشده در زمان به‌تدریج به درکی عمیق میان مادر و فرزند می‌انجامد.

هریک از ما در زندگی‌مان تجربه نشستن در کنار رود آبی را داشته‌ایم، برای دقایق و یا حتی ساعات طولانی به حرکت نرم آب نگاه کرده، صدای دل‌نشین آن را شنیده و احساس شگفتی را که از دیدن و شنیدن این زیبایی پاک و خالص دریافت کرده‌ایم را به خاطر سپرده‌ایم، در پایان این زمان تماشا شاید حتی به تصمیماتی جدید در زندگی‌مان فکر کرده و سرانجام دوباره به زندگی قبلی خود بازگشته‌ایم تنها با یک تفاوت این بار بخشی از آرامش و لطافت آب را با خود به ارمغان برده‌ایم، تماشای این اثر درام و عاشقانه سینمای کُره در حکم دل بستن به حرکت آرام همان جویبار است، این اثر روایتی ساده از زندگی آدم‌هایی همانند ما می‌باشد افرادی که از کنارمان گذر می‌کنند و هیچ به چشم نمی‌آیند، فیلم از لحظه آغاز با سکوتی مابین مادر و فرزند آغاز می‌شود و در سکوت شهری پوشیده از برف در ژاپن ادامه می‌یابد، برودت و سپیدی برف تمثیلی از زندگی مادری است که سرمای تصمیمات گرفته شده برای وی در گذشته همچنان قلبش را یخ زده و عاری از تمنای مهر دیگران نموده است. پدر دختر در توصیف مادر به دخترش می‌گوید که او کسی است که دیگران را تنها می‌گذارد اما در ادامه روند داستان درمی‌یابیم که وی خود نقشی در این تنهایی نداشته است. فیلم فاقد هرگونه فراز و فرودی است در روند قصه هیچ رخداد عجیب و یا غیرمعمولی رخ نمی‌دهد، ما تنها نظاره‌گر انسان‌هایی هستیم که حسرت از دست رفتن گوشه‌ای از گذشته را چون باری سنگین بر روح و ذهنشان حمل می‌کنند و این شاید مهم‌ترین نقطه قوت اثر باشد، فرجام این فیلم نیز به سادگی قصه‌ای است که روایت می‌شود، مادر تصمیم می‌گیرد که روزگاری در آینده را بعد از سر و سامان گرفتن فرزند به خود اختصاص دهد، ما هم چون او بارها در کنار جویباری سرشار از حیات نشسته‌ایم و با بلند شدن از جوار حرکت ممتد و آهنگین آب باز به زندگی همیشگی خودمان بازگشته‌ایم. این فیلم را به هیچ‌وجه نمی‌توان در حد شاهکاری مانند «داستان توکیو» اثر کارگردان نامدار سینمای ژاپن «یاسوجیرو اُزو» قلمداد نمود اما در عین حال به حد کافی خوبی هست که بتوان آن را همچون ادای دین شاگرد کوچکی به استاد بزرگش تلقی نمود. فیلمی آرام اما آکنده از احساس که بخشی از علاقمندان را که در جستجوی اثری بی‌هیاهو و بدون زدوخورد و خونریزی هستند را راضی از تماشایش نگه خواهد داشت.

«کارتر /Carter"محصول ۲۰۲۲

کارگردان: بیونگ گیل جونگ

فیلم‌نامه: بیونگ سک جونگ- بیونگ گیل جونگ

بازیگران: جوو وُن- کیم بو مین

زمان: ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه

خلاصه فیلم: در زمانی نامشخص در آینده نزدیک در میانه شیوع یک ویروس مرگبار و ناشناس در کشورهای کُره شمالی و آمریکا که انسان‌ها را در اندک زمانی پس از ابتلا به موجوداتی درنده‌خو که به همنوعان خود حمله می‌کنند بدل می‌سازد، مردی در اتاق هتلی از بیهوشی خارج می‌شود، برهنه و با ذهنی خالی از هر گونه خاطره‌ای، صدایی در گوشش او را کارتر می‌نامد و از وی می‌خواهد که برای نجات جان دخترش که به این بیماری وحشتناک دچار شده تمام تلاشش را برای یافتن دختر دانشمندی که داروی شفا و درمان از این مصیبت را بر روی فرزندش امتحان نموده بیابد، خون دخترک تنها چاره مداوای بیماری می‌باشد، در این میانه مرد بایستی در حین فرار از دست گروه‌های بسیاری که در تعقیب وی هستند به جستجوی خود، گذشته نامعلوم و آینده‌ای که هیچ درکی از آن ندارد بپردازد، مبارزه‌ای خونین و بی‌وقفه که تا آخرین لحظات ادامه دارد.

در سفره سینمایی این شماره اگر بر طبق توصیفات سطور آغازین هر فیلم را به‌عنوان نمادی از یک خوراک بدانیم، بدون شک فیلم نخست در حکم غذای اصلی، فیلم دوم یک پیش‌غذای قابل‌قبول و اثر سوم در حکم دِسِر گوارا و سبک سفره خواهند بود و در نهایت «کارتر» را می‌توان به‌عنوان تنقلات کنار میز و یا فست‌فودی تصور نمود که فایده خاصی ندارد اما هر یک از ما در زندگی‌مان تمایل داشته‌ایم که مزه و طعم آن را بارها و بارها تجربه کنیم. با این مقدمه در خصوص معرفی فیلم و به‌منظور آماده نمودن شما برای ادامه مطلب بایستی توجه خوانندگان را به یک جمله بلند جلب نمایم: «در صورتی که می‌خواهید تجربه هم‌زمان فیلم‌های زامبی محور، مجموعه ماتریکس، سری فیلم‌های سریع و خشمگین، ترمیناتور و مأموریت غیرممکن را هم‌زمان با غرق شدن در فضایی همانند یک بازی رایانه‌ای مشاهده کنید این فیلم اصل جنس است.»

بزرگ‌ترین مشخصه اثر نه در داستان و درگیری‌های بی‌وقفه و بدون توقف آن بلکه در فیلم‌برداری اعجاب‌آوری است که به‌گونه‌ای شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد در طول زمان فیلم و بدون وقفه صورت گرفته است!! حرکت دوربین در لحظاتی شما را به میانه درگیری می‌برد، در یک لحظه شما را دانای کل می‌سازد و گاهی اوقات نقش شخصیتی از داستان را بر عهده دارد و این در حالی است که به ظاهر هیچ‌گونه قطع و تدوینی در نماهای دیده شده وجود ندارد، این فیلم‌برداری خارق‌العاده از شدت خوب بودن در بعضی مواقع باعث سرگیجه می‌شود زیرا حتی یک صحنه را نبایستی در میانه این همه تلاش و کشتار و انفجار از دست داد و یک لحظه غفلت می‌تواند نکته‌ای از داستان را برایتان در ادامه مبهم سازد و در نتیجه جنبه مثبت یاد شده در طول زمان طولانی فیلم ممکن است شما را خسته کند اما با همه‌ی این توصیفات و با چشم‌پوشی از صحنه‌های انفجار و آتش بسیار ابتدایی خلق شده توسط نرم‌افزارهای رایانه‌ای و همچنین با تصور اینکه جاذبه زمین عملاً نقشی در کند نمودن حرکات قهرمانان داستان نداشته و احیاناً بدن کارتر از موادی غیر از پوست و گوشت ساخته شده همچنان تماشای اثر می‌تواند به‌عنوان تجربه‌ای جدید و قابل قبول در سینمای اکشن کُره جنوبی مورد پذیرش قرار گیرد. پایان‌بندی فیلم نیز به‌گونه‌ای است که مشخص می‌سازد سازندگان فیلم خیالشان از بابت ادامه ماجراهای این قصه راحت است و در آینده احتمالاً شاهد ماجراجویی‌های بیشتر این شخصیت خواهیم بود. اطمینان دارم در انتها یا از این فیلم بشدت متنفر خواهید شد و یا در انتظار ادامه داستان خواهید ماند.

سالی سرشار از خاطرات جاودانی را برایتان آرزومندم.

من آن پرندۀ رهایم...

زهره جابری‌نسب
زهره جابری‌نسب
من آن پرندۀ رهایم...

۱... پرنده آمد و بر تن آرام و پر موج ساحل خود را رها کرد آن‌قدر دلش برای بغل بزرگ دریا تنگ شده بود که با دیدنش تاب نیاورد... آمد تا برای این آغوش مادرانه درد دل کند از سفرش بگوید از آسمان آبی که شاهد اوج گرفتنش بود... دریا همیشه پر از غوغا بود حتی وقتی آرامشش همان آرامش قبل طوفان بود... ثابت بود و متین اما دل‌آشوب که می‌شد ذهنیتش را فریاد می‌کشید آن‌قدر موج‌هایش را به ساحل می‌کوبید تا تمام دلخوری‌اش را به بیرون پرت کند... پرنده اما وقتی از آن بالا مهربانی‌اش، لبخندش، آغوش بازش را دید تاب نیاورد خودش را شتابان به این عظمت بی‌دریغ رساند... خواست با موج‌ها و ساحل هم‌آغوشی کند، خواست گرد خستگی راهش را با ماسه‌ها قسمت کند... پرنده هزاران قصه داشت تا برایش بگوید می‌داند دریا گوش شنوا دارد... می‌داند دلت از درد که پر می‌شود فقط امواج درونت را از هرچه گرفتگی ست خالی می‌کند... پرنده عاشق ساحل است و ساحل عاشق پرنده... هر دو یکدیگر را زیر نظر دارند هوای دل هم را دارند به وقت مناسب گوش‌نواز یکدیگرند... آن‌قدر حرف برای هم دارند که دریا نمی‌گذارد پرنده برود... یکی ثابت است و آن یکی رها یکی نگاهش به آسمان است و یکی نگاهش به زمین... برای هم دلدادگی عاشق و معشوق‌اند

۲... آزادی دو بال پرواز، قدرت کنده شدن از این زمین خاکی، پر کشیدن از هر چه دل‌بستگی، فراموشی آنچه تقدیرت است آنچه احاطه‌ات کرده، چه خوش بختی بزرگی است رفتن... هر وقت تاب تحمل نبود رفتن، حتی وقتی سرمست از خوشی ناب می‌شوی رفتن... دو بال تنها دو بال برای شوق رفتن بس است... دو بالی که می‌تواند همه وجودت باشد همه بهانه‌ات برای پر گرفتن... دو بال مثل اشک‌های مادری که برای سفر فرزندی می‌چکد یا اشتیاق مردی که موهایش در غربت سپید گشته و حال دارد به آغوش بزرگ وطن برمی‌گردد... این دو بال هر بهانه‌ای می‌تواند باشد حتی دل‌تنگی یک اسیر در بند... آه ای آزادی چه خوش‌ رنگ و نقشی بیا و تمام مردمان جهان را در برگیر... همه دلمان پرواز می‌خواهد... همه جایی برای آرامش می‌خواهیم بیا و دو بالمان شو تا کنده شویم از تعلقاتی که زنجیرمان کرده... آزادی پرنده‌ای کوچک شاد است که جهان چشم به راهش است

۳... عید و است و بهار زمان سرمستی و تازگی... رویش جوانه‌ها، خوشحالی پرنده‌ها... به خانه پدری رفتم برای دید و بازدید عید، نه پدری بود و نه مادری، اما درخت خرمالو و انجیر بود، حوض میان حیاط بود حتی همان گنجشک‌های همیشگی بودند که شاد و خندان درون حوض آبتنی می‌کردند، بوته زنبقی هم روییده بود... اما نه صدای عصای پدر بود و نه زمزمه‌های دعای مادر، عید عجیبی بود همه عادات جهان طبق روال جریان داشت جز گرمای آغوش پدر و مادر

۴... پرنده‌ها چقدر به ما می‌خندند وقتی از آن بالا نظاره‌گر ما آدم‌ها در ترافیک‌اند... مایی که خودمان را در روزمرگی‌ها و داستان‌های شاد و غمگینمان اسیر کرده‌ایم... می‌خندند چون برای کوچ فقط دو بال لازم دارند نه وطنی دارند و نه مرزی نه خانه‌ای که پابستشان کند کافی است دلشان بگیرد می‌زنند به آسمان... اصلان مگر می‌شود دل پرنده بگیرد دلش به بزرگی اقیانوس زیر پایش است... اما، به راستی ما همین ما آدمیان دوپای پرادعا هیچ فکر می‌کنیم چه بر سر این جهان وسیع سرسبز می‌آوریم... تا چند سال دیگر که خیلی هم دور نیست آفریقا فیل ندارد در ۸۰ سال آینده اعماق اقیانوس‌ها می‌شود بیابانی برهوت، کمتر از ۲۰ سال دیگر کوه‌های یخی ذوب شده‌اند... آدمی چه می‌کند با تن زخمی زمین مثل تراکتور جلو می‌رود هر چه سر راهش است به خاطر خودخواهی‌اش از بین می‌برد... زمانی که خیلی هم دور نیست دیگر حیاط وحشی وجود ندارد تا چشمانمان را جلا دهد... از آدمی جز ردپایی ننگین چه بر جا می‌ماند؟؟ به زمانی نزدیک می‌شویم که تنها موجودات این جهان خواهیم بود اسیر در حماقت‌ها و تنهایی مطلق‌مان دست و پازنان در جهانی بدون درختان سبز و جنگل‌های شاد نه تنفس راحتی نه دریایی نه آسمان آبی و حیوانی نه وجود چلچله‌ای که برایمان نغمه‌ای سر دهد... آدمی افسارت را بکش وقت تنگ است

۵... من آن پرنده رهایم که آسمان را پهنه آرامشش قرار داده... به ریشه درختان سوگند که عشق در همین لحظه است که فرصت نفس کشیدن داریم، گم نشویم در سیاهی‌های تردیدهایمان... آری من همان پرنده رها در این اندک فرصت زیستنم...آسمان جایگاه من است شناورم در آبی سپیدش، همبازی ابرک‌های بازی گوشش، پهنه بزرگ دریاها هم‌آغوش بال‌هایم، سینه‌اش جایگاه اسرارم ...گوش بسپار به صدای بهاری طبیعت اعتباری به هیچ نیست سماعی کنیم در این هستی ناب زندگی...

بازداشتِ معاونِ ساواك توسط قاضى رفسنجانى

محمدتقی ابوالهادی
محمدتقی ابوالهادی
بازداشتِ معاونِ ساواك توسط قاضى رفسنجانى

مدتی قبل قسمت‌هایی از كتابى تحتِ عنوانِ «جنایتى كه كرمان را تكان داد» به دستم رسید كه مشتمل بر بازخوانى یك پرونده قتل در كرمان و چندین مقاله است. نویسنده آن یك قاضى بازنشسته و وكیل دادگسترى است كه اكنون ساكن ایران نیست و در خارج از كشور به نگارش آن پرداخته است. این نویسنده آقاى احمد پاكزاد اهل رفسنجان است كه از سال ١٣٣٨ در كسوت قاضى قرار داشته و اكنون ٩٠ ساله است.

اما در خصوص كتابِ مذكور و قسمتِ اول آن به بیان خاطره‌ای تاریخى از یك پرونده قتل در كرمان پرداخته كه نگارنده (آقاى پاكزاد) بازپرسِ آن بوده است.

مسئله از آنجا آغاز می‌شود كه:

كه یك شبِ تابستانى در سال ١٣٤٣ از مرجع انتظامى به بازپرس (آقاى پاكزاد) اطلاع می‌دهد كه در خیابانِ زریسفِ كرمان شخصِ جوانى با اسلحه به قتل رسیده و شخصى كه مظنون بوده در كلانترى حاضر است ولى از آنجا كه معاونِ ساواك كرمان است، قادر به حفظ وى نیستیم و امكان دارد هر لحظه از كلانترى خارج گردد.

بازپرس هم بلافاصله بعد از معاینه محل قتل به كلانترى می‌رود. اما معاونِ ساواك یا همان مظنون با اشاره به اسلحه کمری‌اش به طور ضمنى عوامل انتظامى و بازپرس را تهدید می‌کرده تا اینكه با درخواستِ بازپرس عواملِ انتظامى به یكباره به سمتِ وى یورش برده و بدون هیچ آسیبى او را خلع سلاح كرده و بر صندلى بازجویى می‌نشانند و بازپرس بعد از بازجویى، علی‌رغم انكارِ شدیدِ متهم با استناد به قرائنِ انتسابِ جرم، قرارِ بازداشتِ وى را صادر كرده و متهم راهى زندان می‌شود.

اما بازپرس چند ساعت بعد با شروعِ روزِ كارى، با اولین بازخوردِ سیاسى بازداشتِ معاونِ ساواك مواجه می‌گردد. رئیس‌کل دادگسترى وى را فراخوانده و اعلام می‌کند كه شخصِ استاندار گزارش ویژه می‌خواهد!

بدیهى است كه این فشارها و حساسیت‌ها تا پایانِ تحقیقاتِ بازپرس وجود داشته لكن در نهایت قرار مجرمیت وى توسط بازپرس صادر و در دادگاه جنایى كرمان به قصاص محكوم می‌شود. اما با دستور مقامات عالى قضایی این رأی نقض شده و به استان دیگرى براى رسیدگى مجدد ارسال می‌گردد.

اما بازپرسِ رفسنجانى هم جزایش را از تقابل با ساواك می‌بیند و با طرح مباحثى مانند شركتِ این بازپرس در جلسات آقاى فلسفى و طرفدارى از دکتر مصدق در واقع با تنزل به یك شهرِ دورافتاده منتقل شده و این سابقه همواره مانع ترقى ادارى وى تا پایان خدمش می‌گردد.

این جنایت در شهرِ كرمان صداى زیادى به پا كرده بود. در بین مردم شایعه شده بود كه معاونِ ساواك براى وصالِ معشوقهٔ مقتول، او را كشته است! اما واقعیت این بود كه این شخصِ ساواكى به بهانه اینكه پلیسِ آگاهى كارش را خوب انجام نداده براى خوش‌خدمتی به یكى از ثروتمندانِ كرمان جهتِ شناسایى سارقینِ یك انبار، به كارى كه در اختیارات ساواك نبوده دخالت كرده

و در این اثنا یك جوانِ راننده‌تاکسی كه هیچ ارتباطى به موضوع نداشته صرفاً با غرورِ بى جاى معاونِ ساواك به قتل می‌رسد.

در خصوصِ سرنوشتِ قاتل یا همان معاونِ ساواك، نویسنده توضیح می‌دهد كه سال‌ها از كرمان دور و از نتیجه نهایى این پرونده مطلع نبوده تا اینكه روزى در سال ١٣٥٥ كه در محلِ كارش به‌عنوان قاضى در یكى از شعبه‌های بهارستان تهران مشغول بوده است، یك شخصِ امنیتى وارد اتاق شده و در خصوصِ یك پرونده صحبت كرده و به قاضى می‌گوید: من را می‌شناسید؟ قاضى یا همان بازپرس رفسنجانى بادقت در چهره‌اش و پس از معرفى درمی‌یابد وى همان متهمِ پرونده قتل است! كه اكنون زنده و آزاد است! اما وارد گفت‌وگوى بیشتر نمى‌شوند و از اتاق خارج مى‌شود و تا این زمان از سرنوشت آن شخصِ خبرى نیست و معلوم نیست كه با وقوع انقلاب اسلامى به خارج رفته یا همچنان داخل كشور است.

رنج تنهـایی

مهدیه جیرانی
مهدیه جیرانی

من جان کندم تا به این جا رسیدم. بدون پول و سرمایه چه می‌شود کرد؟ هر کاری که آن‌ها می‌کنند، من هم از پسش برمی‌آیم اما به چشم نمی‌آید. هر چه شکسته و خراب باشد تعمیر می‌کنم _ به‌جز قلب. توی این دهکده همه چیز دارد از هم می‌پاشد، چه کسی به سوراخ‌های سقف خانه‌اش اهمیت می‌دهد وقتی می‌تواند از آن جا خدا را دید بزند؟

«مرتد، یک خدا را برای خدایی دیگر رها می‌کند. من اصلاً خدایی نمی‌خواهم. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که زمان به سرعت باد می‌گذرد، اما او روی کوه‌های جاودانه‌اش نشسته و به فضا خیره شده. نه ما را می‌بیند و نه اهمیتی به مان می‌دهد. من تکه نانم را امروز می‌خواهم، نه در بهشت.»

خدا هر چه باشد، بالاخره خداست؛ هرچه هست، همین است که هست: خدا.

چه می‌داند این چیزها چیست؟ مگر هرگز خدایی را پرستیده؟ مگر هرگز رنج برده؟ مگر نهایتاً چقدر تجربه دارد؟ شاید او هم دلش می‌خواهد انسان باشد، شاید، کسی چه می‌داند؟(از متن کتاب)

«تعمیرکار واقعی تک‌تک ما هستیم. این جهان ویرانه‌ای است و همه می‌توانند تعمیرکار آن باشند. ما باید کاری بکنیم، باید دست به عمل بزنیم.»

این جملات، بهترین تعریفی بود که دربارۀ اثر مالامود خواندم.

یاکوف، شخصیت اصلی داستان، چند سال پیش از سرنگونی حکومت تزار روس و زمانی که خرافات و باورهای مذهبی غلط میان مردم در نقطۀ اوج خود بود (تا جایی که یک یهودی مجبور به انکار دین و گرایش خود می‌شد)، به «امید» یافتن زندگی بهتر، محل سکونتش را ترک کرده و این‌گونه مسیر زندگی‌اش برای همیشه عوض می‌شود.

قلم جادویی نویسنده، شما را با رنجِ تنهایی و بیم و امیدهای یک زندانی محکوم به مرگ همراه می‌کند و همین‌طور با رویاهایی که همراه با آرزوی آزادی در سر او پرواز می‌کنند و گاهی چنان ملموس و واقعی هستند که شما هم باورشان می‌کنید. یاکوف بُک در تنهایی خود جهان دیگری خلق می‌کند؛ کسانی که او را به فراموشی سپرده‌اند، به خاطر می‌آورد و درجۀ ایمان و خداشناسی خود را محک می‌زند.

پیش از این، نقدهای مثبتی دربارۀ این کتاب و ترجمه‌اش خوانده بودم و باید اضافه کنم که مترجم این اثر، به مطالعات در زمینۀ تاریخچۀ یهودیت علاقه‌مندند و از این بابت، به‌خوبی در زمینۀ انتقال تمامی احساسات و مفاهیمی که به آن‌ها اشاره شد، موفق بوده‌اند.

در سال ۱۹۶۸، فیلمی با همین عنوان از این رمان، اقتباس شده است.

مدتی پیش، مصاحبه‌ای از مالامود، پیرامون خلق آثار و شخصیت‌هایش خواندم که نکات جالبی داشت. مثل اینکه تشابهاتی بین رمان «تعمیرکار» و «بیگانه» وجود دارد و برای نسلی که هیچ دلیلی برای امید ندیده‌اند، این دو رمان امیدی بی‌دلیل ارائه می‌کنند و در حقیقت شاید یاکوف بک و مورسو برادرند! دربارۀ انتخاب عنوان کتاب و نام شخصیت رمان هم به شانس اشاره کرده بود و این که یاکوف بک، نام پیانیستی اروپایی است و نویسنده در راه بازگشت به خانه، تابلویی چوبی‌ می‌بیند که رویش نوشته شده بود: «تعمیرکار».

مالامود همچنین می‌گوید که «رمان‌های من بیشتر اخلاقی‌اند تا فلسفی. من یک رمان‌نویسم. یک انسان اخلاق مدار، نه فیلسوف. مفهوم‌هایی مثل امید و رستگاری، برای شخصیت‌های من ضروری‌اند. من فقط یک نویسندۀ خوبم و تجربیات متنوعی دارم. نویسنده برای این‌که موضوعش را بیابد، باید سخت کار کند. تکنیک برای من راحت‌تر است. همین که موضوع را پیدا کنم، همه چیز در ذهنم سر و سامان می‌گیرد و به هم وصل می‌شود.»

مالامود برندۀ جایزه ملی آمریکاست و جوایز دیگری مثل جایزۀ پولیتزر و مدال طلایی برای یک عمر دستاورد هنری از آکادمی ملی هنر و ادبیات را نیز در کارنامۀ خود دارد. پیش از این، آثار دیگر مالامود مثل فروشنده، وردست، اجاره‌نشین‌ها و مجموعه داستان درخشان کفش‌های خدمتکار توسط ناشران مختلف در ایران ترجمه و وارد بازار کتاب شده‌اند.